به نقل از فارس: هنوز ۶ماه از عروسیشان نگذشته بود که خبر مجروحیت قربانعلی را برایش آوردند. روزیه آن روزها یک دختر ۱۶ یا ۱۷ ساله بیشتر نبود. البته دختری که همه عمرش را پای انقلاب، مسجد و کارهای جهادی گذاشته و حالا در روزهای ابتدایی جنگ عزیزترینش را راهی جبهه کرده بود گرچه یک لحظه هم تحمل دوریاش را نداشت!تمام مدتی که قربانعلی در بیمارستان بستری بود خانوادهها اجازه نمیدادند روزیه زیاد پیشش بماند. تازه باردار شده بود و دل نازکتر. طاقت دیدن عزیزش را با آن همه ترکش نداشت. قربانعلی هم مراعاتش را میکرد آن شب اما با صدای نحیفی از درد دل روزیه را به بیمارستان بند کرد: روزیه میشود بمانی؟! چندساعت بعد هم درحالی که دست روزیه را محکم گرفته بود شهید شد. صحبت از روزیه رعیتآزاد است معلم قائمشهری و همسر طلبه شهید قربانعلی بهرامی که حالا یک شهر او را به عنوان مادر میشناسند!
شهید قربانعلی بعد از ازدواج برای روزیه کتابهای درسی خرید و اسمش را در مدرسه ثبتنام کرد تا یکی، دوسال اخر تحصیلی اش را هم بگذراند و دیپلمش را بگیرد، دلش نمیخواست روزیه با آن هم شور و شوق و انرژی خانهنشین شود اما روزیه ترجیح میداد فعلا خانم خانه باشد. بعد از شهادت قربانعلی دوباره درس خواندن را از سر گرفت. گرچه با یک بچه کوچک و دل داغ همسردیده، نشستن در کلاس درس برایش سخت بود اما پای آن کتاب و دفترهایی که قربانعلی برایش خریده بود آرام میشد. انگار همین دیروز بود که راه میرفت توی اتاق و میگفت:«آفرین روزیه خانم بشین پای درس و مشقت! میخوام برای خودت کسی بشی».روزیه دلش میخواست معلم شود در رویای بچگیهایش یک بار خواب دیده بود که پای کلاس درس شهید بهشتی نشسته و از همانجا عشق به معلمی میان قلبش جوانه زد. رویای بچگیهایش محقق شد و بیش از ۳۰ سال در حوزه آموزش و پرورش خدمت کرد.
یکبار سر کلاس درس به دانشآموزانش تکلیف جالبی داده بود، دلنوشتهای برای امام رضا علیهالسلام. دلنوشتههای خالصانهای که باعث شد خانم معلم متوجه شود که هنوز خیلی از این دختران دبیرستانی چشمشان به گنبدطلایی آقا نخورده و عطر بهشتی صحن و سرایش را نفس نکشیدهاند. حتی مادر و پدرهایشان هم تا به حال زائر مشهد نشده بودند. همانجا بود که متوسل به امام رضا علیهالسلام شد و یک زیارت دستهجمعی با این بچهها را خواست و بعد کفش آهنی به پا کرد تا مقدمات سفر زیارت اولیهای مدرسهشان را فراهم کند. همهچیز مهیا بود برای اینکه پا پس بکشد. ممنوعیت اردوهای مسافری، هزینه سنگین سفر دسته جمعیشان و... اما روزیه آنقدر آمد و رفت تا رضایت آموزش و پرورش را جلب کرد. خودش هرچه داشت وسط گذاشت و بقیه هزینه هم از طریق خیران جمع شد. زودتر از آنچه که فکرش را میکرد زائراولیهای امام رضا علیهالسلام راهی شدند. البته بعد از آن بارها روزیه واسطه شد تا حرم ندیدههای آقا لحظه وصال را تجربه کنند.
دلش نمیخواست فقط چندساعتی را در کلاس درس همراه بچهها باشد. دخترانِ دبیرستانی که در آن مشغول بود مثل فرزندان خودش برایش عزیز بودند. مثل یک مادر پای حرفهایشان مینشست و به درد دلشان گوش میکرد. پای همین درد دلها هم تصمیمی گرفت کارگاه خیاطیاش را راه بیندازد.شنیده بود در خانواده بعضی از دانشآموزانش مادر سرپرست خانوار است و از لحاظ اقتصادی شرایط سختی را تجربه میکنند. به دستهای خالیاش نگاه نکرد. بسمالله گفت و رشته دلش را محکم گره زد به پنجره فولاد امام رضا علیه السلام و در نهایت با همکاری چند نفر دیگر توانست برای زنان آسیبدیده، بدسرپرست و یا بیسرپرست کلاسهای رایگان آموزش خیاطی با مدرک فنی و حرفهای برگزار کند.فوت و فن چرخ خیاطی که دست زنان آمد و هنرشان که روی پارچهها نشست اولین کارگاه خیاطیاش راه انداخت و شد امید بیش از 100 بانوی نیازمند شغل. حالا به برکت دعای خیر همین زنان، روزیه توانسته سه کارگاه خیاطی را در دل روستاهای مختلف و یک کارگاه هم در فضای انجمن حمایت از زندانیان شهرستان قائمشهر راهاندازی کند.
دلش نمیخواست فقط چندساعتی را در کلاس درس همراه بچهها باشد. مثل یک مادر پای حرفهای دانشآموزانش مینشست و به درد دلشان گوش میکرد. پای همین درد دلها هم تصمیمی گرفت کارگاه خیاطیاش را راه بیندازد و برای حل مشکلات روستاییان خیریه را تاسیس کند.
هنوز ۶ماه از عروسیشان نگذشته بود که خبر مجروحیت قربانعلی را برایش آوردند. روزیه آن روزها یک دختر ۱۶ یا ۱۷ ساله بیشتر نبود. البته دختری که همه عمرش را پای انقلاب، مسجد و کارهای جهادی گذاشته و حالا در روزهای ابتدایی جنگ عزیزترینش را راهی جبهه کرده بود گرچه یک لحظه هم تحمل دوریاش را نداشت!تمام مدتی که قربانعلی در بیمارستان بستری بود خانوادهها اجازه نمیدادند روزیه زیاد پیشش بماند. تازه باردار شده بود و دل نازکتر. طاقت دیدن عزیزش را با آن همه ترکش نداشت. قربانعلی هم مراعاتش را میکرد آن شب اما با صدای نحیفی از درد دل روزیه را به بیمارستان بند کرد: روزیه میشود بمانی؟! چندساعت بعد هم درحالی که دست روزیه را محکم گرفته بود شهید شد. صحبت از روزیه رعیتآزاد است معلم قائمشهری و همسر طلبه شهید قربانعلی بهرامی که حالا یک شهر او را به عنوان مادر میشناسند!
شهید قربانعلی بعد از ازدواج برای روزیه کتابهای درسی خرید و اسمش را در مدرسه ثبتنام کرد تا یکی، دوسال اخر تحصیلی اش را هم بگذراند و دیپلمش را بگیرد، دلش نمیخواست روزیه با آن هم شور و شوق و انرژی خانهنشین شود اما روزیه ترجیح میداد فعلا خانم خانه باشد. بعد از شهادت قربانعلی دوباره درس خواندن را از سر گرفت. گرچه با یک بچه کوچک و دل داغ همسردیده، نشستن در کلاس درس برایش سخت بود اما پای آن کتاب و دفترهایی که قربانعلی برایش خریده بود آرام میشد. انگار همین دیروز بود که راه میرفت توی اتاق و میگفت:«آفرین روزیه خانم بشین پای درس و مشقت! میخوام برای خودت کسی بشی».روزیه دلش میخواست معلم شود در رویای بچگیهایش یک بار خواب دیده بود که پای کلاس درس شهید بهشتی نشسته و از همانجا عشق به معلمی میان قلبش جوانه زد. رویای بچگیهایش محقق شد و بیش از ۳۰ سال در حوزه آموزش و پرورش خدمت کرد.
یکبار سر کلاس درس به دانشآموزانش تکلیف جالبی داده بود، دلنوشتهای برای امام رضا علیهالسلام. دلنوشتههای خالصانهای که باعث شد خانم معلم متوجه شود که هنوز خیلی از این دختران دبیرستانی چشمشان به گنبدطلایی آقا نخورده و عطر بهشتی صحن و سرایش را نفس نکشیدهاند. حتی مادر و پدرهایشان هم تا به حال زائر مشهد نشده بودند. همانجا بود که متوسل به امام رضا علیهالسلام شد و یک زیارت دستهجمعی با این بچهها را خواست و بعد کفش آهنی به پا کرد تا مقدمات سفر زیارت اولیهای مدرسهشان را فراهم کند. همهچیز مهیا بود برای اینکه پا پس بکشد. ممنوعیت اردوهای مسافری، هزینه سنگین سفر دسته جمعیشان و... اما روزیه آنقدر آمد و رفت تا رضایت آموزش و پرورش را جلب کرد. خودش هرچه داشت وسط گذاشت و بقیه هزینه هم از طریق خیران جمع شد. زودتر از آنچه که فکرش را میکرد زائراولیهای امام رضا علیهالسلام راهی شدند. البته بعد از آن بارها روزیه واسطه شد تا حرم ندیدههای آقا لحظه وصال را تجربه کنند.
دلش نمیخواست فقط چندساعتی را در کلاس درس همراه بچهها باشد. دخترانِ دبیرستانی که در آن مشغول بود مثل فرزندان خودش برایش عزیز بودند. مثل یک مادر پای حرفهایشان مینشست و به درد دلشان گوش میکرد. پای همین درد دلها هم تصمیمی گرفت کارگاه خیاطیاش را راه بیندازد.شنیده بود در خانواده بعضی از دانشآموزانش مادر سرپرست خانوار است و از لحاظ اقتصادی شرایط سختی را تجربه میکنند. به دستهای خالیاش نگاه نکرد. بسمالله گفت و رشته دلش را محکم گره زد به پنجره فولاد امام رضا علیه السلام و در نهایت با همکاری چند نفر دیگر توانست برای زنان آسیبدیده، بدسرپرست و یا بیسرپرست کلاسهای رایگان آموزش خیاطی با مدرک فنی و حرفهای برگزار کند.فوت و فن چرخ خیاطی که دست زنان آمد و هنرشان که روی پارچهها نشست اولین کارگاه خیاطیاش راه انداخت و شد امید بیش از 100 بانوی نیازمند شغل. حالا به برکت دعای خیر همین زنان، روزیه توانسته سه کارگاه خیاطی را در دل روستاهای مختلف و یک کارگاه هم در فضای انجمن حمایت از زندانیان شهرستان قائمشهر راهاندازی کند.
همین گرههای کوچک که یکی یکی از زندگی دانشآموزان باز شد روزیه را به فکر انداخت تا خیریه هشتمین اختر را بنام امام رئوف تاسیس کند. خیریهای که باعث شد مردم روستاهای قائمشهر او را به عنوان مادر همیشه دلسوز خود بشناسند. آزادی یک زندانی خانم پس از ۱۱ سال، رسیدگی به مشکلات خانوادههای زندانی، سرپرستی ۳۰۰ خانوار، تهیه جهیزیه کامل، ساخت و تعمیر خانه، کمک به معتادان، اعطای وام کم بهره به مددجویان، ارائه رایگان مشاوره حقوقی، آماده کردن و زیر کشت بردن زمینهای بلا استفاده، اعزام زائراولیها، خدمات درمانی رایگان و تهیه دارو برای بیماران نیازمند، خدمات فرهنگی در مدارس و دانشگاهها، دوخت رایگان چادر و... بخشی از فعالیتهای روزیه در این چندسال است. برایش لذتبخش است وقتی تلفنش زنگ میخورد و صدای آشنایی پشت تلفن میگوید: سلام خانم رعیت آزاد، فلانی هستم دانشآموزتون، یادتون هست؟! اینکه دانشآموزانش بعد از سالها او را هنوز محرم راز خود میدانند و رفاقت و خدمتش به آنها فراتر از کلاس درس است را دوست دارد. از جان و دل هم برای این مددجویان خاص خیریه مایه میگذارند. خدا میداند چندبار جهیزیه دانشآموزانش را یکی یکی خودش خریده و چقدر از دیدن سر و سامان گرفتنشان ذوق داشته است.
عادت جالبی دارد. هر جا متوجه شود جوان یا پیری حال خوبی ندارد یا به قول خودش از زندگی و شرایط جامعه گلایه میکند زیر زبانش را میکشد تا متوجه مشکلی که آنقدر اوقاتش را تلخ کرده بشود و قدمی برای حل آن بردارد. فرقی هم نمیکند کجا باشد صف نانوایی یا در تاکسی و... خانم معلم بساط کار خیرش را برمیدارد و کف جامعه پهن میکند. استراحت برای این معلم انگار بیمعنی است گرچه شصتمین سال زندگشاش را میگذراند اما هنوز روستا به روستا با پای پیاده میرود تا از مشکلات خانه به خانه اهالی باخبر شود و هرچه از دستش برمیآید انجام دهد. بیشتر کارهای خیریه هم روی شانههای خودش سنگینی میکند، البته به جز خیران که همیشه کمکحالش هستند، دانشآموزان گذشتهاش هم خیلی دلی گاهی پای کار میآیند و کنار خانم معلم درس خدمت مشق میکنند. خستگی اما گاهگاهی به سراغش میآید پاهایش از رمق میافتد و سر انگشتانش گزگز میکند اما همین که غروب پایش به خانه میرسد و عکس قربانعلی روی دیوار خانه به رویش لبخند میزند برایش کافی است! قربانعلی همین روزیه را دوست دارد.
تهیه: آسیه احمدی
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |
ما برای افزایش آگاهی شهروندان ممسنی و رستم، اهمیت قائل هستیم
پایگاه خبری مماسن به شماره ثبت 96100 با پل ارتباطی 09173245683 با شماست